
اگر دوست من هستی کمکم کن از تو هجرت کنم اگر عزیز منی کمکم کن از تو شفا یابم٬
اگر می دانستم که دوست داشتن خطر ناک است به تو دل نمی بستم اگر می دانستم که
دریا عمیق است به دریا نمی زدم ٬اگر پایانم را می دانستم هرگز شروع نمی کردم. دلتنگ
تو هستم پس به من یاد بده که دلتنگ تو نباشم. به من یاد بده چگونه برکنم از بن، ریشه های
عشق تو را. به من یاد بده چگونه می میرد اشک در کاسه ی چشم ٬به من یاد بده چگونه دل
می میردو خودکشی می کنند شوق ها .اگر پیامبری از این جادو رهایی ام ده٬ .اگر توان آن
داری بیرونم بیاور از این دریا من شنا کردن نیاموخته ام .
موج آبی چشمانت.. می کشاندم به سمت ژرفا آبی آبی ٬هیچ چیزی
جز آبی نیست من تازه اموخته ام معنی دوست داشتن.اگر برای تو ارزشی دارم
دستم را بگیر که من از سر تا به پا عاشقم٬ من در زیر آب نفس می کشم غرق می شوم غرق
غرق![]()
![]()

سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو زندگی را در خود منعکس کن
ذهن خود را به آلبوم خاطرات مرده تبدیل نکن همچون آیینه باش و لحظه لحظه زندگی
کن .آیینه هرگز عکسی را در خود نمی گذارد همواره خالی است ٬عشق رایحه و روشنایی
شناخت خویشتن و خود بودن است٬عشق لبریزی شور و مستی است...سهیم شدن خویشتن
با دیگران است وقتی در میابی که از هستی جدا نیستی عشق تحقق میابد.
عشق رابطه نیست مرتبه ای از وجود است عشق به هیچ کس تکیه ندارد.
با تو هستم عزیز ، دست گرمت رو را بگذار روی سنه ام وطپش
قلبمو احساس کن. از شدت ضزبان قلبم میفهمی که من هم خسته
ودلتنگم ، میبینی که من هم مثل تو دلی پراز غم وغصه دارم. یه آدم
تنها ودل شکسته شده ام ، منو ببین که محو نگاه ستاره های زیبای
آسمون شده ام .چه زیباست که ادم یه همنفس ومحبوبی داشته باشه ،
تا برای هم زنده باشن وبرای هم نفس بکشن. شب چه زود میرسه
ودلتنگی وتنهایی ادم هم زیادتر میشه. ستاره ها خاموش ، من مانده
ام و وجودم که در حسرت است ، در حسرت یک آغوش …. آغوشی که
لذتش تنها با یه محبوب هست، دنیا خواب است ، کاش کسی بود که
تا سحر با هم درددلی میشد.کجا باید رفت ، جایی نیست برای رفتن
،جزقدم زدن رو ی ماسه های بادی کنار ساحل در روزهای تاریکی.
کاش میشد برای همیشه برای همدیگر ماند وشعر غم خواند و اشک
ریخت،اشک غمی که همانند یه رود رو گون ها جاری میشودکه حکایت
از آن درد حال تنهایی وپریشانیست. کاش کسی بود که برای هم فداشد
، چه زیادندافرادی مانند من که در زندگی به ناحق باختند و در آتش
تنهایی سوختند و همچنان سکوت میکنند، با غمها همنشین بودند و
با حسرت نشستند ،ودر اخر هم هر چه رفتند، آخر راه بن بستی بود .

همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، میشینم در گوشه ای و اشک میریزم
آن لحظه آرزو میکنم که کاش کنارم بودی ، بشینی بر روی پاهایم و آهسته
در گوشم بگویی که چقد دلتنگ منی.کاش اون روز بیاد و کاش به حقیقت
تبدیل بشه ، تا لبخند ی بر روی لبانم بشینه وکمی این دل خسته ام اروم
بگیره، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بشینه!
نمیدونم ،میدونی اینجا که نشسته ام .چقدر سوت و کور است !؟اینها
همش بخاطر دوری تو هستش که اینگونه سرد و بی روح است . دست مرا
با آن دستان مهربانت بگیر ، به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل
مهربانت هستم تا در این دنیای خاموش هستی، ، حتی یک لحظه نیز از یاد
من فراموش نمیشی !گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که
بیشتر نیست در این دنیا که تا این حد دلتنگ تو باشد!باز هم مینویسم از
اشک باز از تو مینویسم ، از غم دلتنگی ات !مینویسم که دلم هوایت را کرده
است ، کاش تو را میدیدم ، به چشمهایت خیره میشدم و با تو درد دل
میکردم !باز هم مینویسم ازدلتنگی، از احساسی که من نسبت به تو دارم !
احساسی به لطافت دستهای مهربانت ، به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه
دیدار !حالا که دلتنگم ، حالا که بغض گلویم را گرفته و راهی جز اشک ریختن
ندارم ،پس باز هم مینویسم از اشک !همان قطره پاکی که از چشمهای
خسته ام سرازیر میشود ! قطره ای که از درون آن میتوان یک عالمه محبت
و دلتنگی دید !قطره ای که درونش دلتنگیست ، غم تنهاییست ، آری همان
اشک ، همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هایم دیدی !وپرسیدی که
این چیست ؟ با اینکه میدانستم میدانی اشک است ، اما گفتم که چیزی
نیست !با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام
کردی !برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صدها بار کاغذ سفید دفترم
را پاره پاره کنم، آنگاه که از این احساس زیبا مینویسم چشمهایم شروع به
اشک ریختن میکند ، اشکهایی که بر روی صفحه سفید کاغذ میریزد ! اما
آیا کسی فهمید که اینها اشک دلتنگی وتنهایی است؟ دلم گرفته است به
خدا دلتنگ یارم ! برای یک لحظه نگاه به چشمهایش کنم!
احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظه های تنهایی ندیده ام ، اگرچه
زیباست اما از درون تلخ تلخ است !باز هم مینویسم از اشک ، تا ببینی ،
بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم وروزگار سختی بدون
تو سپری میکنم.

زندگی را دور بزن و آن گاه که بر تارک بلند ترین
قله ها رسیدی، لبخند خود را نثار تمام سنگریزه
هایی کن که پایت را خراشیدند.
بوی بهار ، بوی تازگی ، بوی طراوت و نو شدن. بوی از بدی ها کندن و
به خوبی رسیدن. بوی بخشیدن و کینه ها رو کنار گذاشتن.. بوی عاشق
شدن ، بوی خواستن و رسیدن . .. داره سال نو میشه جا نمونی . جمع
کن کوله بارت و و خودت رو بنداز تو این قطار ِ در حرکت. مهم نیست
مقصد کجاست . مهم اینه که باید برسیم به اونجا... به فردا ... به جایی
که خدا عاشقانه انتظارمونو میکشه ...
داریم میریم . برو یه دوش بگیر ، هر چی چرک ِ غصه و کینه تو دلته
بشور . بپر لباس نو ی خواستن و امید رو به تنت کن. یه نفس عمیق
بکش تا هوای عاشقی بره تو ریه هات . آت و آشغال های خاطرات تلخ
رو بریز دور. برو بازار یه عالمه زیبایی بخر.. یه یا علی بگو و دستت رو
بذار توی دستم . ما به فردا می رسیم ...
یا خدا ، یا کریم ، یا رحیم ... دوباره لحظه تحویل سال اشک توی
چشمام جمع میشه و از صمیم قلب برای داشته و نداشته هام شکرت
می کنم. دوباره دلواپسی ، دلتنگی و اضطرابی نشناخته که همین
موقع ها به سراغم میاد خدایا به آرامش مبدل کن. یا مقلب القلوب ،
آرامش رو نصیب تموم دوستان و کسانی را که می شناسم کن ،
یا محول الاحوال ، شادی رو مهمون دل همه کن ، یا مدبر اللیل و
النهار... یه تدبیری بریز واسه این همه تنش . خودت قادری عالمی ،
ستارالعیوبی... به بزرگیت قسم ما جز کرم و بخشش تو امیدی
توی این دنیا نداریم.
سلامتی ٬ سعادت ٬ سیادت ٬ سرور ٬ سروری ٬سبزی ٬ سرزندگی سفره هفت سین زندگیتان باشد.
از همه ی دوستان خوب وعزیزم که ممکنه در این سالی که گذشت
اونها را ناراحت کردم واز دستم دلگیر شدن بخشش وحلالیت میخوام.
همگی شما را بخدای بزرگ میسپارم واز خداوند متعال براتون بهترینها
میخواهم. سبز وپاینده باشید.
ماه آخر سال و چقدر تند تند سال به پایان می رسد و همه در تکاپو برای آماده شدن برای سال نو. در حال خانه تکانی کردن ، خرید کردن و و خلاصه نو شدن و متحول شدن ! و البته بیشتر اینها ظاهری و جوری هستند که فقط به چشم بیایند و گرنه عمیق تر چیزی جایی متحول نمی شود و اگه هم میخواد تغییر ی در درون ما ادمها بیفته کم هستش.
عجیب در بین همه این روزمرگی ها که به آن خو گرفته ایم ، دلمون می گیره ، دلتنگ افرادی که دوستشون داریم میشیم وحتی دلتنگ جاهایی که قبلها رفته ایم وحتی حسرت چیزهایی که از دست داده ایم که ممکنه بخاطر سهل انگاری ویاعمد وغیر عمد.بادوستان و کسانی که مایه دلخوشی آدم و گاه بیرون آمدن از این فضای روزمرگی هستند آشنا شدیم وعادت کردیم به اونها.هر چند ممکنه که بخاطر دوری شهر ما به شهرشون دسترسی به آنها امکان پذیر نیست وفقط از فضای مجازی یا همون انترنت با اونها در ارتباط باشیم.امامتاسفانه هر روز شاهد ف ی ل ت ر شدن سایت ها و وبلاگ ها هستیم. سایت ها و ویلاگهایی که یا صاحبانشان را می شناسی یا نشناخته همینطور از قلم و نوشته هایشان خوشت می آید و حرف تازه و متفاوتی دارند و یا اصلا ممکن است با عقاید و افکارشان موافق هم نباشی ولی برای اطلاع و یا حتی نقد کردنشان می خوانی و تو را به فکر کردن وا می دارند و در یک کلام سایت ها و وبلاگهایی که حرفی برای زدن دارند و اندیشه ای در پشت آنهاست راحت ف ی ل ت ر می شوند و چقدر آدم احساس بدی پیدا می کند که دیگر نمی تواند آنها را بخواند و باید از حربه های دیگری مانند ف ی ل ت ر ش ک ن و ... استفاده کند که کسی مثل من وقت و حال و حوصله اش را ندارد !! آنهم با این سرعت پایین اینترنت که حتی گاه صفحه "ایمیل" باز نمی شود که با دوستان و آشنایان هم حال و احوالی کنیم و خلاصه اینچنین است که دلم می گیرد مثل اکثر شماها دوستان خوبم و چاره ای نیست جز دلتنگی .
ممکنه در حین تعطیلات یه سری کارهای تعمیراتی داشته باشیم ویااینکه قصد سفر به یکسری جاها داشته باشیم اما دوستان بیایید به همدیگه قول دهیم که چنانچه در هنگام توقف سر چهارراه به پسرکی که آدامس می فروشد برای شادی او یه آدامسی ازش بخریم و اگه قصد خرید آن نداشتیم بش نخندیم ویا اینکه به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلمون کند نخندیم وسرش داد نزنیم بلکه باید اونو راهنمایی و کمک کنیم ویابه دستان زخمی پدرت که شبی از سرکاربرگشته وکمی خاکی ویا زخمی هستش نخندیم بلکه باید اونو ببوسیم ،یابه جاروکردن مادرت،یا به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،به راننده ی چاق اتوبوس که زیر لبانش چیزهایی زمزمه میکند،به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد ویا در سرمای زمستان آب بینیش رو لباش جاری شده وبه به راننده ی آژانسی که به علت نخوابیدن در شب چرت می زند،به پلیسی که سرچهارراه از شدت سرما میلرزد٬به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی، هرگز نخندیم وخودمون را جای اونها بذاریم.
ودر آخر باید بگم که فرصت خوبی برای طلب بخشش وحلالیت از کسانیکه ممکنه در طول سال آنها را به عمد ویا غیر عمد ناراحت کردیم واز ما دلخور شدند در پیش هست وهر چه زودتر باید به سراغشون بریم واز آنها حلالیت بخواهیم چون فردا وفرداها دور هست ویا ممکنه فرصت فردایی برای ما پیش نیاد.
یاد این آهنگ زیبای ابی افتادم که شاید شما هم اونو دوست داشته باشید::
امروز که محتاج توام جای تو خالیست**فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست![]()
بر من نفسی نیست ، نفسی نیست**در خانه کسی نیست![]()
نکن امروز را فردا بیا با ما که فردایی نمی ماند**که از تقدیر و فال مادر این دنیا کسی چیزی نمی داند![]()
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود**دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست![]()
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما**در تو شده ام گم به من دسترسی نیست![]()
نکن امروز را فردا دلم افتاده زیر پا**بیا ای نازنین ای یاردلم را از زمین بردار![]()
در این دنیای وانفساتویی تنها ، منم تنها**نکن امروز را فردا ، بیا با ما ، بیا تا ما![]()
امروز که محتاج توام جای تو خالیست**فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست![]()
در این دنیای نا هموارکه می بارد به سر آوار**به حال خود مرا نگذاررهایم کن از این تکرار![]()
آن کهنه درختم که تنم غرقه ی برف است**حیثیت این باغ منم خار و خسی نیست ![]()
من این شب زنده داری را دوست دارم وباوجود اینکه امشب شب یلد
است وتو ازم دورهستی اما در وجودم تو را احساس میکنم .
من این پریشانی را دوست دارم چون خنده وحرفهای قشنگ تو به من
امید زندگانی داده .بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم چون مطمئنم
روزی فرا خواهد رسید که تو را در آغوش خواهم گرفت .دوری
تو عذابم میدهد وروزوشبها ی بدون تو دیوانه ام میکنداما من این
دیوانگی را دوست دارم. چه بگویم از این دل اتش گرفته ، چه بگویم از
این روزهای غم انگیز واز این لحظه های تنهایی وبغض آور ، اماچون
این لحظه ها یادتورا در قلبم حک کرده هر چند که سینه ام راشعله ور
ساخته ٬دوست دارم .
بی قرارم اما ،ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این
انتظارها و بی قراریها را دوست دارم چونکه تو را دارم ، چون به عشق
تو بی قرارم.
به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم به عشق تو نشسته ام در
غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم.
من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد وخشک باشی با
دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم من این بی محبتی هایت
را دوست دارم ،
هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم هر چه با دلم
بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم مرا در به در کوچه پس کوچه
های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم.
مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ،
بهانه هایت را دوست دارم من این اشکهایی که میریزد از چشمانم
دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم .بی خیالی هایت را
دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم.
تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام
غمهایت دوست دارم.هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست
دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم.من این ابر بی باران
را دوست دارم ،
من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه خشکیده و
بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم.
من این شب زنده داری را دوست دارم اگر با تو بودن خطا است و من
گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم.بی مهری هایت به حساب
دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من این
حساب اشتباه را دوست دارم.
شب يلداست دلم در خواب پروانه شدن بود ولی افسوس دلم در اوج
رفتن روبه شمعی سوخت و من نالان کنار سفره ای از عشق و
خالی.شبی مایوس و سرگردان دارم امشب .
در این شب یلدای دراز من گرفتار یلدایی جانسوز شده ام وبی تو
زجرآورترین شبهای عمرم را خواهم گذروند. این شب که زایش نور
وروشنایی وبدرکردن سرما وخستگی بدن هستش به تمام
دوستان خوب وعزیزم تبریک میگم وامیدوارم که روی گلتون به
سرخی انار ، شبتون به شیرینیه هندونه ، خندتون مثل پسته و
عمرتون به اندازه صد سال شب یلدایی بلند باشه ودر آخر هم باید
بگم یادمان باشه که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر
با هم بودن را باید جشن گرفت .پس بیایید قدروارزش این با هم بودنها
را بیشتر بدونیم وکسی رو بیخودی از خود نرنجانیم.
دوستتون دارم وبراتون آرزوی خوشبختی وسلامتی
دارم.تا آپی دیگر شمارا به خداوند بزرگ میسپارم.

چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن و به پای تو مردن و به
عشق تو سوختن و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو
گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن .ای کاش می دانستی
بدون تو مرگ گواراترین زندگی است.بدون تو و به دور از دستهای
مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست .ای کاش می دانستی مرز
خواستن کجاست و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو
می تپد.حرفها را گاه نمی توان گفت من لحظه های با تو بودن را با
اشکهایم تداعی میکنم وعطر نفسهای تورا در بند بند وجودم
می بلعم.صدایت به طراوت گل های بهاری و صمیمیت کلامت
به زیبایی شقایق عاشق است. من آن حزنی را که در صدایت
است به یگانگی آن دو دست معصومت دوست می دارم.نازنین
صدا در کدامین سپیده بامدادی یا غروب دلنواز ماه بر آستانه آبی
در بند کردی .صدایت به زیبایی گلبوته های سبز و عظمت کلامت
به درخشندگی همه ستارگان جهان است.من آن حزنی را که
در صدایت است با تنهایی بزرگ صمیمانه دوست دارم. صدایت
به طراوت گل های بهاری و صمیمیت کلامت به زیبایی شقایق
عاشق است.به درخشندگی همه ستارگان آن حزنی را که در
صدایت است با تنهایی بزرگ صمیمانه دوست میدارم.

هر روز غروب ،پنجره تنهایی ام را میگشایم و مظلومانه به گیسوان
پریشان خورشید خیره میشوم به سوی سرزمینهای سکوت گرفته
غروب و به سوی جزیره های ناشناخته ای که تو به خیالم آنجا
کوچیده ای به همه نام ها میخوانمت و به همه لهجه ها فریادت
میزنم اما نمیشنوی . تو رفته ای و مانده ام با چشمانی
خیس اشک و قلبی لبریز از احساس که در سوگ پروازت
بی اختیار غزلسرایی میکنند.هنوز به انتظار نشسته ام تا تو بیایی و
دستی بر گو نه های خیسم بکشی و بگویی که زندگی زیباست
. به همه خوبیها و بدیهایش

به هوای تو به آسمان تاریک خیره میشوم تا شاید چهره ماه تو را ببینم.
واقعیت این است که دلم برایت تنگ شده ، حقیقت این است که دلم به
دلتنگم عزیزم ، دلتنگ چشمهایت ، گرفتن دستهای مهربانت .
به لحظه ای می اندیشم که بتوانم پرواز کنم واین راه دراز را طی کنم
به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شده ام ، چشمهای بهانه
ترانه عشق ٬ در گوشم مرا به یاد لحظه های قشنگ در کنار تو بودن
میخواهم امشب در کوچه پس کوچه ها ی تاریک شب ودر کنار امواج
به امید تو ای همنفس با تو نفس میکشم و با هر نفس عاشقانه میگویم

کمی خسته ام
خسته از فریاد این لحظه های تکراری
خسته از در خویشتن گم گشتنم
سکوت ناله های بی پاسخ
در دل تاریک این زمین خاکی
میخواهم بگریزم از این همه هیاهو وخیال
ای آسمان آغوش بگشا
میخواهم بشکنم این حصار تنهایی را
من تشنه ام
تشنه ی یکرنگی
تشنه ی آبی شدن
و غرق گشتن در آرامشی بی انتها
در افکار ورویاهام غرق هستم بي خبر از دل تاريكي ها گام برميدارم٬
كوله بارم خالي ست وغیر از خاطرات زیبای گذشته هیچی به همراه ندارم.
روشني بخش رهم چشماني ست كه از آنها اشکهایم فرو ريزد وراههای
تاریک وبی نور زندگیم را با آن ببینم.چشمانم به دتبال یک رهگذر بی نام تا
جای پایم را به جای پای او بگذارم وبسوی مقصدی نامعلوم حرکت کنم .
تك تك ثانيه ها را پشت سر میگذرانم حال چنديست كه از رهگذرم بي
خبرم و دگر جاي پايي را نمي يابم وبا مشعلی خاموش حرکت میکنم .
راهی که در پیش دارم تاریک است و زانوهایم در این بین سست شده
اند مانده ام درجاي خود وبه اینده نامعلومم فکر میکنم.
لحظه هايم همه حسرت همه اشك٬حال در مي يابم راه را اشتباه
پيمودم ام.حال دستانم خالی ست و چشانم گريان ٬ ندانسته قدم در
راهی لغزان نهادم و به يكباره قلبم راباختم و ندانستم در دلم جاي
يكي ست و رهم جز پي او هموار نيست.

تا بسوزانم بدان قلبم را
و كنم راهم را نوراني
ياري ام خواهي كرد؟!
كس مرهمي بر دل خسته ام نخواهد نهاد
قلب من تنها در پي توست
می دونم که تنهایی ودر سرزمین رویاهایت حیرون و سرگردونی
بیاتا تنهاییهامون وافکارمون را با هم تقسیم کنیم.
در اطراف وکنارخود٬همیشه توراجستجو می کنم روی هر نقشی
تورامی بینم همه رنگهای طبیعت رنگ چشمان تورا بیادم می آورد
همه جا به دنبال تو می گردم ضربان قلبم توراصدا می کند
نفسم با یاد تو شمارش میشود٬پاهایم به قدرت تو حرکت
می کننددر کوچه ها و پس کوچه ها برای شنیدن صدایت
می دوم .صدای تو ندای آسمانی است که با ان ارامش میگیرم
مرا تنها نذارورهایم نکن ٬درست است که تقدیر وسرنوشت
مارا از هم جدا کرداما ازت میخواهم که مرا در گوشه ای از
زندگی و قلبت بگذاری.
من باخاطرات تو خواهم ماند حیات من از توست پس منو در
وجود خودت زنده نگه دارواحساس ملکوتی مرا بپذیر.
گل سرخ
قلبم هدیه تواورا در کتابچه خاطراتت حفظ کن
هروقت کتابچه ات را گشودی مرا بخاطر بیاور.
اینو بدون که همیشه با یادتوتا سحرگاه بیدارم وخاطراتم را
ورق میزنم و میدونم که تو هم مثل من هستی چون حضورت
در دلم احساس میکنم ودر تاریکی شب وسکوت سنگین
محفلم نجوایت را میشنوم.
دوست دارم که همون لحظه در کنارم باشی وگرمی انگشتانت
که اشکهایم را پاک میکند احساس کنم. حال که تو کنارم هستی
شوق را درچشمانم ببین تازندگي و حيات را دوباره از وجود تو
بگيرم ولبخند معصوم روي لبانت مرا به زندگي اميد ببخشد.

در دلم دلتنگیم را..
در سکوتم حرفهای نگفته ام را..
در لبخندم غصه هایم را..
دل من چه خردسال است..
ساده مینگرد..
ساده میخندد..
ساده می پوشد..
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است..
ساده می افتد..
ساده میشکند..
ساده می میرد..

كاش وقتي زندگي فرصت دهد،گاهي از پروانه ها يادي كنيم
كاش بخشي از زمان خويش را ،وقف قسمت كردن شادي كنيم
كاش وقتي آسمان باراني ست ،از زلال چشم هايش تر شويمكاش دلتنگ شقايق ها شويم ،به نگاه سرخ شان عادت كنيم
كاش شب وقتي كه تنها مي شويم ،با خداي ياس ها خلوت كنيم
كاش گاهي در مسير زندگي، باري از دوش نگاهي كم كنيم
فاصله هاي ميان خويش را، با خطوط دوستي مبهم كنيم
كاش با چشمانمان عهدي كنيم، وقتي از اينجا به دريا مي رويم
جاي بازي با صداي موج ها ،درد هاي آبيش را بشنويم كاش مثل آب مثل
چشمه سار ،گونه نيلوفري را تر كنيم
ما همه روزي از اينجا مي رويم ،كاش اين پرواز را باور كنيم
كاش با حرفي كه چندان سبز نيست ،قلب هاي نقره اي را نشكنيم
كاش هر شب با دو جرعه نور ماه، چشم هاي خفته را رنگي زنيم
كاش بين ساكنان شهر عشق ،رد پاي خويش را پيدا كنيم
كاش با الهام از وجدان خويش ،يك گره از كار دل ها واكنيم
كاش رسم دوستي را ساده تر ،مهربان تر آسماني تر كنيم
كاش در نقاشي ديدارمان ،شوق ها را ارغواني تر كنيم كاش اشك
قلب مان را بشكند ،با نگاه خسته اي ويران شويم
كاش وقتي شاپرك ها تشنه اند ،ما به جاي ابر ها گريان شويم
كاش وقتي آرزويي مي كنيم، از دل شفاف مان هم رد شود مرغ آمين
هم از آنجا بگذرد،حرفهاي قلبمان را بشنود .
تقویم را برمیدارم ونگاهی به آن میندازم ومیبینم که روزها وماههای سال
چقدرزود گذشتند ومثل همیشه سهم من حسرت از دست دادنشان
است.افکارم به هم ریخته ونمیدونم کجا هستم وفقط با مشاهده ابرهای
تیره در آسما ن که زمانی آبی رنگ بوده وهمینطور دیدن برگ های
درختان که زمانی سبز رنگ بودند میدونم که زمستان است.
دلم گرفته واحساس خفگی میکنم.کنارپنجره میشینم اما احساس
میکنم که حتی هوایی که وارد ریه هایم میکنم مسموم هست
واشکهایی که از چشمانم جاری میشود اشک دود است.
به آشیانه های گنجیشکهای جلو خونه مون که نگاه میکنم آنها را خالی
میبینم وماهی های کوچکی که در حوض حیاتمون بود همه مرده اند.
مثل اینکه روزگار وآدمهایی که در این عالم زندگی میکنند همگی عوض
شده اند. هر روز که میگذرد بیشتر دلتنگ روزهای قبلیش میشوم.دلتنگ
آسمان آبی ٬برگ سبز درختان٬حوضچه پرماهی رنگارنگ ٬جیر جیرک
گنجشکها ویاران دبستانی خودم میشوم.
قدرت ایستادن روی پاهایم ندارم آرام تر نفس میکشم صورتم را بر
شیشه میچسبانم سرد است آرام تر میشوم به آنسوی پنجره نگاه
میکنم قدیم تر پنجره را که باز میکردم پلی را میدیدم.ولی همه جا را
مه گرفته اما در یاد من که هست یک روز این همه مه را کنار میزنموبه
مسیری نامشخص ویا شاید هم مشخص خواهم رفت .به امید یافتن
زندگی جدید ونوحرکت میکنم اماهنوز هم احساس میکنم که مثل
غریبه ای در دیاردور وغریب هستم.با وجودیکه در جمع هستم احساس
تنهایی میکنم وبرای همه چیزدلتنگم. امیدوارم که شما مثل من دلتون
نگرفته باشه واینقدر دلتنگ گذشته نباشید .
پشیمانم از اینکه چشمانم در چشمان عشق طلسم شده اند !
پشیمانم از اینکه دلم را به دلی هدیه دادم که دلم در آن دل اسیر
شد پشیمانم از اینکه دستهای گرم و پر توانم را در دستان عشق
گذاشتم و دستهایم سرد و ناتوان شد.پشیمانم از اینکه تمام زندگی
و امیدم را در صندوقچه قلب عشقم گذاشتم و کلیدش را به دست
روزگار سپردم .خدایا این گناه مرا ببخش ، مرا از این عذاب عاشقی
نجات بده ، و مرا به همان دوران تنهایی بازگردان .میخواهم همان انسان
تنها وغریبه باشم ، میخواهم همان انسانی باشم که برای خود رویاها و
آرزوهایی داشت ، میخواهم همان انسان تنها و بی کس باشم.
می خواهم همان قلبی داشته باشم که پاک و بی ریا و ساده باشد
…خدایا مقصر تویی من از تو و چشمانم شاکی هستم ! ، اینک که
مرا در این زندان عاشقی اسیر کرده ای ،و راهی برای بازگشت به
گذشته برایم نگذاشته ای ، و مرا عاشق کردی و در قلب معشوقم
طلسم کرده ای .لااقل بیا و با ما باش ، بیا و این زندگی را برایم عذاب
نکن ، بیا و مرا به عشقم برسان و ما را به سوی دنیای خوشبختی ها
روانه کن ، بیا و ما را مثل دو کبوتر عاشق در این آسمان آبی ات رها کن .
خدایا تو که مهربانی تو که بخشنده ای پس مهربانی و بخشندگی ات
را به ما نشان بده ، خدایا تو مرا در این سیلاب عشق رها کرده ای
پس بیا و به من کمک کن که در این سیلاب عشق فرو نروم . به پاهایم
قدرت بده تا از این سیلاب به راحتی عبور کند ، به دستهایم قدرت بده
تا محکم و با قدرت دستان یارم را بگیرم تا آن را به سلامت و موفقیت از
این سیلاب عبور دهم .خدایا به من اراده بده که عشق را رها نکنم و با
توکل به تو به هر آنچه که میخواهم برسم.خدایا اینک که تو مرا در این
سیلاب عاشقی رها کرده ای به قلبم نیروی عشق و دوست داشتن
عطا کن تا با احساس پاک و بی ریا و عاشقانه بتوانم با عشق زندگی کنم
و او را از تمام وجودم دوست داشته باشم .
اینک که نمیتوانم از تو که اختیار تمام دنیا در دستانت میباشد ، به تو
که ما را آفریده ای ، به تو که تنها امید مایی ، به تو که کبیر و مهربانی
به کسی شکایت کنم ،پس تنها راه این است که در خاکت سجده
کنم ، و التماس کنم تو را ٬که به ما کمک کنی ، من شاکی ام از این
دنیای عاشقی واز چشمانم ، شکایتم را به چه کسی بگویم ؟ پس
مجبورم که در مقابل تو که قاضی دنیایی از چشمانم شکایت کنم !!
!خدایا ، یــــا به من کمک کن تا به تنها آرزویم که رسیدن به عشقم
میباشد برسم و یا اینکه مرا از عشق جدا کن و چشمانم را برای
همیشه از من بگیر تا عاشق کسی دیگر نشود!
سلام دوستان خوب وعزیزم:
من آن غریبهء دیروز آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم
در آشنایی امروز در وبلاگم حرفهای دلمو مینویسم تا در فراموشی فردا یادم كنید.
امیدوارم که در وبلاگم لحظات خوبی را بگذرونید واگه برای لود شدن یه ذره معطل شدید به بزرگی خودتون منو ببخشید.
در ضمن نظرات شما موجب دلگرمی ماست پس لطفا" نظر هم بدید چون برام خیلی ارزش دارند.
براتون آرزوی سلامتی وموفقیت وخوشبختی از درگاه خداوند متعال ومستعان دارم وامیدوارم که به هر آرزویی که در دل دارید برسید.من هم به دعای شما دوستان خوب ومهربونم نیاز دارم .




