غریبه ای تنها در دیاری دور

تو زندگي 2 نفر باش : يکي براي خودت , يکي براي ديگران . براي خودت زندگي کن , براي ديگري زندگي باش

غریبه ای تنها در دیاری دور | آذر ۱۳۹۲

م.زاده
غریبه ای تنها در دیاری دور تو زندگي 2 نفر باش : يکي براي خودت , يکي براي ديگران . براي خودت زندگي کن , براي ديگري زندگي باش

هوای بارونی امادلتنگ

 
 
در یه هوای بارونی وسرد وتیک تیک های ساعت رومیزیم که ساعت ۱۲:۲۰شب رو
 
نشون میداد خیلی احساس تنهایی ودلتنگی میکردم.در اون لحظه ای که رو صندلی نشسته
 
بودم وهوای تاریک وبارونی رو از پنجره ی اتاقم نگاه میکردم به ناگاه یاد خاطرات
 
گذشته خودم افتادم.
 
قرار بود یکی در همین روزها وهمین ساعتها در کنارم باشد ودر هنگام نوشتن با اماده کردن
  
یه  استکان چای ٬دست چپ قشنگش تو دستم باشد تا خوابم نبرد.اما افسوس که همه چیز تموم
 
شد .شاید تقدیر روزگار بود ونمیشه کارش کرد چون در این بین هر دوی ما تقصیری نداشتیم.
 
به هر حال زندگیست وروزگار .روزگاری که همیشه مطابق میل ما رو به جلو پیش نمیرود.
 
یاد اون خنده های نازش میفتم که کودکیم رو به من میبخشید و آغوش گرمش که به من آرامش
 
بهشتی میداد واون دستهای زیبایش که به من اعتماد میداد.
 
همین که صدایم میکردی همه چیز این عالم رو فراموش میکردم.هنوز بوی خوش عطر
 
وجودت  در تموم لحظه هام جاریست٬هنوز عکس زیبای معصومت برروی شیشه های
 
نمناک پنجره اتاقم رو میبینم.
 
با اینکه غروب ها برام غریبه٬پرنده ها برام ساکت وغمگینه وستاره ها برام
 
 بیمار وبی نورند اماهنوز تصویر تو در زندگیم سبز هست وسبز خواهد ماند.
 


تاريخ : دوشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۲ | | نویسنده : م.زاده |

کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم

 

[تصویر:  1f8co87gi8xbtouvhjov.gif]

دیشب هوا بارونی بود.نم نم بارون که به برگ های درختان  لیمو ٬نخل

وتوتی که در حیاتمون بود برخوردمیکرد٬صداهای قشنگی میداد ومن این

منظره را زیرنورلامپهای که در حیات روشن بود مشاهده میکردم.در این

جور لحظه ها همانند غروب های روز جمعه دل آدم میگره و دلتنگ

روزهای گذشته ودوران بچگیش میشه.

روزهایی با جسمی کوچک اما بادلی بزرگ وسفید.کاش همون بچه ای

میموندیم که حرفهامون را از یه نگاه ساده بفهمن وبرای گفتن درد

دلهامون نیازی به حرف زدن نباشه وبا یه نگاه٬ اونها رو درک کنند.

کاش قلبها همانند چهره شخص نمایان بود تا راحت نارحتی٬غم وغصه

فرد مورد نظرمون راببینیم.اما افسوس که اینجور نیست وحتی اگه فریاد

 هم بزنیم کسی نمیفهمه ودردهامون را احساس نمیکنه.

ناچارآ سکوت میکنیم ٬چون میدونیم این سکوت بهتر از فریاد تو خالیست

که هیچ کس اون رو نمیشنوه وعلت اون رو نمیفهمه.سکوتی که پر از

ناگفته هاست ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد

دارد.ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم و هنوزم تو عالم بچگی

میموندیم همون دوران بچگی هایی که پر از عشق بود و شور و نشاط

و خوشحالی .

بچه بودیم من چشمهایم رو میبستم وتو هم میرفتی یه جایی ومخفی

میشدی اما پیدات میکردم ٬اما حالا چی؟ بزرگ شدیم وبا وچود اینکه

چشمهایم رو نبستم تو رفتی ودور شدی ودیگه نمیتونم پیدات کنم.

........کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم .....!!!!!!



تاريخ : دوشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۲ | | نویسنده : م.زاده |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.
درباره وب

سلام دوستان خوب وعزیزم:
من آن غریبهء دیروز آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم
در آشنایی امروز در وبلاگم حرفهای دلمو مینویسم تا در فراموشی فردا یادم كنید.

امیدوارم که در وبلاگم لحظات خوبی را بگذرونید واگه برای لود شدن یه ذره معطل شدید به بزرگی خودتون منو ببخشید.
در ضمن نظرات شما موجب دلگرمی ماست پس لطفا" نظر هم بدید چون برام خیلی ارزش دارند.

براتون آرزوی سلامتی وموفقیت وخوشبختی از درگاه خداوند متعال ومستعان دارم وامیدوارم که به هر آرزویی که در دل دارید برسید.من هم به دعای شما دوستان خوب ومهربونم نیاز دارم .
فال حافظ
رتبه الکسا

ویژه اسلاید اسکین
ساعت

جستجو



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
ذکر ایام هفته

ربات مترجم
امکانات وب

كد موسيقي براي وبلاگ