غریبه ای تنها در دیاری دور

تو زندگي 2 نفر باش : يکي براي خودت , يکي براي ديگران . براي خودت زندگي کن , براي ديگري زندگي باش

دلتنگیهام

م.زاده
غریبه ای تنها در دیاری دور تو زندگي 2 نفر باش : يکي براي خودت , يکي براي ديگران . براي خودت زندگي کن , براي ديگري زندگي باش

دلتنگیهام

دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنجهای عالم را در رگهایم جاری کرد !

درد هایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد٬ دوری از تو حسرتی عمیق به قلبم آویخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهای دردناک داغ ستم پوشاند

 دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش ٬ برای داشتنش داشتم.    

دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردند به دست خویش از کسانی که دوستشان دارم کنده شوم .

در انسوی مرزها دوست داشتن گناه است ٬ حق من نیست ٬ به اتش گناهی که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند .

رنجی انچنان زندگی مرا پر کرده است٬ آنچنان دستهای مرا از پشت بسته است٬ آنچنان قدمهای مرا زنجیر کرده است که نفسهایم نیز از میان زنجیر ها به درد عبور می کنند . . . 

دوست داشتن تو چنان تاوان سنگینی داشت که برای همه عمر باید آنرا بپردازم ... و من این تاوان سنگین را با جان و دل پذیرا شدم .            

همه عمر ٬ داغ تو بر پیشانی و دلم نشسته است و مرا می سوزاند .   

تو نمایش زندگی مرا چنان در هم پیچیدی که هرگز از آن بیرون نیایم. . . آنقدر دلتنگ دوریش هستم .. آنقدر دلتنگ سرنوشت خویشم .. آنقدر دل آزرده عشق تو هستم که همه هستیم را خوره بی کسی و تنهایی می جود . . . 

 به او نگاه می کنم ٬ به او که چون بهشت بر من می پیچد و پروازم می دهد .  

به او که لبهایش از اندوه من می لرزند .       

به او که دستهای نیرومندش ٬عشقی که سالها پیش اجازه اش را از من گرفتند جرعه جرعه به من می نوشاند . . . . .        

به او که چشمهایش در عمق سیاهی می خندید و دنیایم را ستاره باران می کرد.     

به او که باورش کردم و دل به او باختم 

به او که دلم می خواهد در آغوشش چشمهایم را بر هم بگذارم و هرگز ٬ هرگز ٬هرگز به روی دنیا بازشان نکنم .          

 به او که تکه ای از قلب مرا با خود خواهد برد       

به او که مرزهای سرنوشت ٬ سالها پیش دوریش را از من رقم زده است. سراسر زندگیم را اندوهی پر کرده است که روزها و ماهها از این سال به سال دیگر آنها را با خود می کشم و میدانم که زمان ٬ شاید زمان ٬ داغ مرا بهبود بخشد ولی هرگز فراموش نخواهم کرد که از پشت این دیوار شیشه ای نگاهش چگونه عمق وجودم را لرزاند .     

لبهایش لرزش لبهایم را نوشید و دستانش ترس تنم را چید و نفسهایش برگهای رنگین خزان را به باران عاشقانه بهار سپرد .



تاريخ : دوشنبه چهارم خرداد ۱۳۸۸ | | نویسنده : م.زاده |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.
درباره وب

سلام دوستان خوب وعزیزم:
من آن غریبهء دیروز آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم
در آشنایی امروز در وبلاگم حرفهای دلمو مینویسم تا در فراموشی فردا یادم كنید.

امیدوارم که در وبلاگم لحظات خوبی را بگذرونید واگه برای لود شدن یه ذره معطل شدید به بزرگی خودتون منو ببخشید.
در ضمن نظرات شما موجب دلگرمی ماست پس لطفا" نظر هم بدید چون برام خیلی ارزش دارند.

براتون آرزوی سلامتی وموفقیت وخوشبختی از درگاه خداوند متعال ومستعان دارم وامیدوارم که به هر آرزویی که در دل دارید برسید.من هم به دعای شما دوستان خوب ومهربونم نیاز دارم .
فال حافظ
رتبه الکسا

ویژه اسلاید اسکین
ساعت

جستجو



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
ذکر ایام هفته

ربات مترجم
امکانات وب

كد موسيقي براي وبلاگ